محمود اسماعیلیان، جانباز هفتاددرصد جنگ تحمیلی که در عملیات بیتالمقدس فرمانده گروهان یکم گردان شهید توسلی بوده ساکن محله لادن است. او سابقه سهبار مجروحیت دارد که یکی از آنها در همین عملیات آزادسازی خرمشهر اتفاق افتاد و اصابت ترکش به گیجگاهش او را برای مدتها به کما برد.
اسماعیلیان که عضوی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، آبان سال۱۳۶۲ برای کمک به نیروهای حزبالله و جنگ با نیروهای اشغالگر صهیونیست وارد کشور لبنان شده و در پادگان امام علی (ع) شهر بعلبک مستقر میشود. او خاطره زنده ماندنش از یک بمباران را برایمان تعریف میکند.
حاج محمود علاوهبر وظیفه آموزش نیروهای حزبالله، خودرو لندرور آبیرنگی تحویل گرفته و با آقای رضایی که آن موقع فرمانده پادگان بود، به شهرها و روستاهای اطراف مرز مشترک لبنان و سرزمینهای اشغالی سر میزدند.
خودش تعریف میکند: من آبان سال۶۲ وارد لبنان شدم و پنجماه دراین کشور به نیروهای حرکت اسلامی کمک میکردم، درست همان روزهایی که حاجاحمد متوسلیان در لبنان ربوده شد و بچههای حزبا... مدام ترور میشدند.
اسماعیلیان درحالی که خاطرات آن سالها را در ذهنش مرور میکند، به ما میگوید: آذر سال ۶۲ بود که من جلو درِ ساختمان فرماندهی پادگان امامعلی (ع) ایستاده بودم. منتظر بودم آقای رضایی، جلسهاش تمام شود و با هم به روستای شمسطار برویم. از این روستا تا بعلبک یک ساعت راه بود و بارها مورداصابت موشک نیروهای اشغالگر قرار میگرفتیم.
او ادامه میدهد: همانطورکه منتظر آقای رضایی بودم، یک روحانی شیعه اهل عراق به نام آقای نجفی پیش من آمد و از من درخواست کرد که او را به شهر بودای برسانم. آن روحانی به اهالی بودای قول داده بود که درشهرشان نماز جماعت بخواند.
آقای نجفی خیلی اصرار کرد و من هم مدام درخواست او را رد میکردم. اگر فرمانده پادگان میآمد و میدید که من پستم را ترک کردهام، پوست سرم را میکند! از طرفی روحانی عراقی هم ولکن نبود؛ آنقدر زیر گوشم خواهش و تمنا کرد تا من قبول کردم او را به شهر بودای برسانم. راه زیادی نبود و میتوانستم یکساعته برگردم.
حاجمحمود لندرور را روشن میکند، باک بنزین ماشین را در پادگان پر میکند و با روحانی عراقی بهسمت شهر بودای راه میافتد. خارجشدن محمود اسماعیلیان و آقای نجفی از پادگان همانا و رسیدن هواپیماهای اسرائیلی و بمباران پادگان، همان.
او میگوید: تا پایمان را از پادگان بیرون گذاشتیم، هواپیماهای رژیم اشغالگر از راه رسیدند و آنجا را بمباران کردند. چندین بمب به ساختمان مدیریت و حتی همان جایی که من با ماشین توقف کرده بودم، برخورد کرد.
درنتیجه این بمباران پانزدهنفر از بچههای سپاه شهید شدند، اما نماز جماعت آقای نجفی باعث شد من زنده بمانم و بعد از بازگشت از لبنان یک بار دیگر به جبهه برگردم. حاج محمود عکسی را به ما نشان میدهد و میگوید این عکس متعلق به همان روز است، لحظاتی بعد از بمباران پادگان امام علی (ع).